
0:00
1:06:39
غزل نمره ۳۳۰
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بين که چون همیسپرم
چنين که بر دل من داغ زلف سرکش توست
بنفشهزار شود تربتم چو درگذرم
بر آستان امیدت گشادهام در چشم
که يک نظر فکنی، خود فکندی از نظرم
چه شکر گويمت ای خيل غم عفاک الله
که روز بیکسی آخر نمیروی ز سرم
غلام مردم چشمم که با سياهدلی
هزار قطره ببارد چو درد دل شمرم
به هر نظر بت ما جلوه میکند ليکن
کس اين کرشمه نبيند که من همینگرم
به خاک حافظ اگر يار بگذرد چون باد
ز شوق در دل آن تنگنا کفن بدرم
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Weitere Episoden von „رواق / Ravaq“
Verpasse keine Episode von “رواق / Ravaq” und abonniere ihn in der kostenlosen GetPodcast App.