
غزل نمره ۳۱۸
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
مرا میبينی و (در دم) هر دم زيادت میکنی دردم
تو را میبينم و ميلم زيادت میشود هر دم
به سامانم نمیپرسی نمیدانم چه سر داری
به درمانم نمیکوشی نمیدانی مگر دردم؟
نه راه است اين که (بنشانی) بگذاری مرا بر خاک و (بگذاری) بگريزی
گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم
ندارم دستت از دامن بجز (مگر) در خاک و آن دم هم
که بر خاکم روان گردی بگیرد دامنت گردم
فرورفت از غم (دم) عشقت دمم دم میدهی تا کی؟
دمار از من برآوردی (و میگویی میاور دم) نمیگویی برآوردم
شبی دل را به تاريکی ز زلفت باز میجستم
رخت میديدم و جامی (ز لعلت) هلالی باز میخوردم
کشيدم در برت ناگاه و شد در تاب گيسويت
نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم
تو خوش میباش با حافظ برو گو خصم جان میده
چو گرمی از تو میبينم چه باک (غم) از خصم دم سردم؟
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Weitere Episoden von „رواق / Ravaq“
Verpasse keine Episode von “رواق / Ravaq” und abonniere ihn in der kostenlosen GetPodcast App.