
0:00
1:02:11
غزل نمره ۳۳۹
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
خيال روی تو چون بگذرد به گلشن چشم
دل از پی نظر آيد به سوی روزن چشم
سزای تکيهگهت منظری نمیبينم
منم ز عالم و اين گوشهی معين چشم
بيا که لعل و گهر در نثار مقدم تو
ز گنجخانهی دل میکشم به مخزن چشم
سحر سرشک روانم سر خرابی داشت
گرم نه خون جگر میگرفت دامن چشم
نخستروز که ديدم رخ تو دل میگفت
اگر رسد خللی خون من به گردن چشم
به بوی مژدهی وصل تو تا سحر شب دوش
به راه باد نهادم چراغ روشن چشم
به مردمی که دل دردمند حافظ را
مزن به ناوک دلدوز مردمافکن چشم
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Weitere Episoden von „رواق / Ravaq“
Verpasse keine Episode von “رواق / Ravaq” und abonniere ihn in der kostenlosen GetPodcast App.