رواق / Ravaq podcast

چون شوم خاک رهش دامن بیافشاند ز من ۴۰۱

0:00
1:16:13
15 Sekunden vorwärts
15 Sekunden vorwärts

«««««🍷می‌بهـا»»»»»

غزل نمره ۴۰۱

فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن


چون شوم خاک رهش دامن بيفشاند ز من

ور بگويم دل بگردان رو بگرداند ز من


روی رنگين را به هر کس می‌نمايد همچو گل

ور بگويم بازپوشان بازپوشاند ز من


چشم خود را گفتم آخر يک نظر سيرش ببين

گفت می‌خواهیمگر تا جوی خون راند ز من


او به خونم تشنه و من بر لبش تا چون شود

کام بستانم از او يا داد بستاند ز من


گر چو شمعش پيش ميرم بر غمم خندان شود

ور برنجم خاطر نازک برنجاند ز من


دوستان جان داده‌ام بهر دهانش بنگريد

کو به چيزی مختصر چون باز می‌ماند ز من


گر چو فرهادم به تلخی جان برآيد باک نيست

بس حکايت‌های شيرين باز می‌ماند ز من


صبر کن حافظ که گر زين دست باشد درس غم

عشق در هر گوشه‌ای افسانه‌ای خواند ز من



Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

Weitere Episoden von „رواق / Ravaq“