رواق / Ravaq podcast

دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود ۲۱۱

0:00
1:08:07
Rewind 15 seconds
Fast Forward 15 seconds

«««««🍷می‌بهـا»»»»»

غزل نمره ۲۱۱

فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن


دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود

تا کجا باز دل غمزده‌ای سوخته بود


رسم عاشق‌کشی و شيوه‌ی شهرآشوبی

جامه‌ای بود که بر قامت او دوخته بود


جان عشاق سپند رخ خود می‌دانست

و آتش چهره بدين کار (از آن روی) برافروخته بود


کفر زلفش ره دين می‌زد و آن سنگين‌دل

در پی‌اش (رهش) مشعلی (مشعله) از چهره برافروخته بود


گر چه می‌گفت که زارت بکشم می‌ديدم

که نهانش نظری با من دلسوخته بود


دل بسی خون به کف آورد ولی ديده بريخت

الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود


يار مفروش به دنيا که بسی سود نکرد

آن که يوسف به زر ناسره بفروخته بود


گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ

يا رب اين قلب‌شناسی ز که آموخته بود



Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy

More episodes from "رواق / Ravaq"