رواق / Ravaq podcast

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند ۱۸۳

0:00
1:02:47
15 Sekunden vorwärts
15 Sekunden vorwärts

«««««🍷می‌بهـا»»»»»

غزل نمره ۱۸۳

فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن


دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

واندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند


بيخود از شعشعه‌ی پرتو ذاتم کردند

باده از جام تجلی صفاتم دادند


چه مبارک‌سحری بود و چه فرخنده‌شبی

آن شب قدر که اين تازه‌براتم دادند


بعد از اين روی من و آينه‌ی وصف جمال

که در آن جا خبر از جلوه‌ی (عالم) ذاتم دادند


من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب

مستحِق بودم و اين ها به زکاتم دادند


هاتف آن روز به من مژده‌ی اين دولت داد

(من همان روز بدیدم که ظفر خواهم یافت)

که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند


اين همه شهد و شکر کز سخنم می‌ريزد

اجر صبری‌ست کز آن شاخ نباتم دادند


همت حافظ و انفاس سحرخيزان بود

(همت پیر مغان و نفس رندان بود)

که ز بند غم ايام نجاتم دادند





شِکر شُکر به شکرانه بیافشان حافظ

که نگار خوش شیرین‌حرکاتم دادند

.

حافظ آن دم که به بند سر زلف تو فتاد

گفت کز بند غم و غصه نجاتم دادند



Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy

Weitere Episoden von „رواق / Ravaq“