غزل نمره ۱۵۱
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمیارزد
به می بفروش دلق ما کز این بهتر نمیارزد
به کویِ میفروشانش به جامی برنمیگیرند
زهی سجادهی تقوا که یک ساغر نمیارزد
رقیبم سرزنشها کرد کز این باب رُخ برتاب
چه افتاد این سر ما را که خاکِ در نمیارزد؟
شکوهِ تاجِ سلطانی که بیمِ جان در (آن) او دَرج است
کلاهی دلکش است اما به تَرکِ سر نمیارزد
چه (بس) آسان مینمود اول غمِ دریا به بوی سود
غلط (گفتم) کردم که این طوفان به صد گوهر نمیارزد
تو را آن بِهْ که رویِ خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادی جهانگیری، غمِ لشکر نمیارزد
(برو گنج قناعت جوی و کنج عافیت بنشین
که یک دم تنگدل بودن به بحر و بر نمیارزد)
چو حافظ در قناعت کوش و از دنیایِ دون بگذر
که یک جو مِنَّتِ دونان (به) دو صد من زر نمیارزد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands
Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
Fler avsnitt från "رواق / Ravaq"
Missa inte ett avsnitt av “رواق / Ravaq” och prenumerera på det i GetPodcast-appen.