
0:00
1:14:04
غزل نمره ۲۵۰
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
روی بنمای و وجود خودم از ياد ببر
خرمن سوختگان را همه گو باد ببر
ما چو داديم دل و ديده به طوفان بلا
گو بيا سيل غم و خانه ز بنياد ببر
سينه گو شعلهی آتشکده فارس بکش
ديده گو آب رخ دجلهی بغداد ببر
زلف چون عنبر خامش که ببويد هيهات
ای دل خامطمع اين (هوس) سخن از ياد ببر
دولت پير مغان باد که باقی سهل است
ديگری گو برو و نام من از ياد ببر
سعی نابرده در اين راه به جایی نرسی
مزد اگر میطلبی طاعت استاد ببر
روز مرگم نفسی وعدهی ديدار بده
وان گهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر
دوش میگفت به مژگان درازت بکشم
يا رب از خاطرش انديشهی بيداد ببر
حافظ انديشه کن از نازکی خاطر يار
برو از درگهش اين ناله و فرياد ببر
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands
Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
More episodes from "رواق / Ravaq"
Don't miss an episode of “رواق / Ravaq” and subscribe to it in the GetPodcast app.