0:00
25:16
یکی بود و یکی نبود، سالها پیش گربه ای زندگی می کرد که همه موشها از دست این آقا گربه جان به لبشان رسیده بود. در تمام شهر و اطراف آن هیچ موشی نبود که وقتی نام تیزچنگال ماهیچه دوست یعنی همین آقا گربه را بشنود به لرزه نیفتد یا وقتی از دور او را ببیند از جان خودش نا امید نشود. از هیبت و یال و کوپال و چنگ و دندانهایش نپرسید که هر چه بگویم کم گفته ام، گربه نگو بگو شیر، شیر نگو بگو ببر و پلنگ، ببر و پلنگ نگو بگو اژدها.
Weitere Episoden von „قصه های کودکانه“
Verpasse keine Episode von “قصه های کودکانه” und abonniere ihn in der kostenlosen GetPodcast App.